نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

نازنین جون

سفرنامه به مشهد

هوای یخبندون و حرم اقا امام رضا چه سفری بود همش یخبندون همش برف همش سرما هواش انگار 19 درجه زیر صفر بود     تموم حرم ضربه گیر پهن بود مدام لیز میخوردی روی زمین این عکس موقع رفتن توی قطار البته با کلی زحمت تازه چشمون به برفا افتاده بود شوکه شده بودیم اینهمه برف اینهمه یخ بندون اینهمه  برف   اینم موقع برگشت بازم توی قطار تو کوپه  البته قصه اش درازه یه سفر تاریخی شد   اینجا اوضاع ارومه یعنی دیگه سرد نیست اخه گیر افتاده بودیم توی سرما تمام قطارا متوقف شده بودن به جای ساعت12 :50 دقیقه شب ساعت  چهار و نیم صبح حرکت کردیم اینجا فردا صبحه توی قطار ...
11 خرداد 1392

اینم اولین عکسای من هوراااااااااا....عکسهای تولدم

ا ین عکس ماله روز سوم تولدمه تازه اومده بودم خونمون ازحموم اومدما گرفتم اروم خواببیدم  همه اومده بودن منو ببینن مامانی میگه مثه یه فرشته کوچولویه دوست داشتنی بودم الانم هستما بدویین بیاین منو ببینین اینم یکی دیگه اینم هست   از بس بوسم میکردن صورتمم جوش زده مامان سادات جونم میگه  اخه خیلی دوسم داشتن همه بابایی مادر جون همهـــــــــــــــــــــــ   ...
11 خرداد 1392

اینم چند تا عکس موفر فری من مثه بعبعی ها

خب اینم چن تا عکس از پریروز  شما ببینین مامانمم بیاد کم کم بیدارم کنه؟بریم واکسن بزنیم نهههههههههه گناه دارم دردم میاد گریه میکنم نههههههههههه   اینم عکسای پریروزم موهام هم بعبعی شده چون حموم بودم     داره خوابم میبره نه ؟     ااااااااا کی خوابم برد متوجه نشدم که؟ ...
11 خرداد 1392

بدون عنوان

شیطنت لجبازی مادر طلبی شاخصه بچه هاست ونازنین جون هم از این  قائده مستثنا نیست..همین باعث شد..وقتی مامان تلفنی با خاله جون صحبت میکرد یه لیوان  قهوه خوری مامان رو بزنی روی سنگ ورودی اشپزخونه و بشکنی..بعدم اثار خون دستت روی فنجون و بریدن انگشتت البته سطحی بود و خونش بند اومد اما قصه ای شد چسب زدن دستت تازه خوبه یه انگشت دیگتو نشون دادم اونقدر کندی چسبوندیش اگه همون  انگشت بود اش و لاش میشد  طفلک انگشتت..دیشب دقیقا بعد نوشتن پست دیشبم تو و بابایی وارد خونه شدین..و دستت لای در موند خیلی گریه کردی..خدارو شکر به خیر گذشت...کوچولوی شیطون بازیگوشم...امروز عصر قراره بیرون خونه عمه جون دارن میرن مکه..گمونم بهت خیلی خوش بگذره...الا...
9 خرداد 1392

بدون عنوان

مادرانه های زیادی برایت دارم عزیزکم..ارام جانم..شیرینم..دخترم..بهارم..نازنینم..حرفهای زیادی از روزهایی که هستیم..از امروز دیروز فردا..و تو قد میکشی..بزرگ میشوی..خانومی میشوی..انشا..ارام جانم....روزی مادر میشوی..میفهمی مادر یعنی عشق یعنی بوسه های محبت..یعنی دلبستن..یعنی مادرانهعاشقی کردن..یعنی صورتت حریر بوسه های من..میدانی ارام جانم..مادر شدن طعم شیرینی دارد..حس خوبی دارد...میدانی بهارم..مادر شدن..نعمت بزرگی است..حرفها دارم با تو  ارام جانم..مونسم..انیسم..دخترم..نازنینم..دلبندم..جانِ مادر ..دوستت دارم..برای تو ننویسم برای که بنویسم؟برای تو نگویم برای که بگویم...؟دوست داشتنت قشنگ است عزیزکم.
8 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام دخترم سلام عزیزم.. حرفهای زیادی مامان برات داره از روزهایی که قراره قد بکشی و بزرگ بشی..از امروزهایی که فرداهای تو شکلش جور دیگریه..مامان حرفهای زیادی برات داره..حرفها و نوشته هایی که اینروزها تموم ذهن مامان رو به خودش مشغول کرده..فدای دستای کوچولوت بشه مامان....
8 خرداد 1392